آمریکا در اقدامی خلاف موجودیت انسانی، اسطوره ما -کسی که نام “ژنرال و سردار و سپهبد” افتخارشان به وجود او بود- را ترور کرد ولی ما در این طرف دستمان خالی بود؛ نه به این معنا که ناتوان از پاسخ باشیم، نه اینکه در انتقام گرفتن سست شده باشیم، نه… بلکه هیچ فردی در قامت قهرمان ملی آمریکایی وجود خارجی ندارد که ویژگیهای اسطوره برازندهاش باشد تا حداقل بتوان به نگاه انتقام به او نگریست!
🏤 دانشگاه امام صادق(ع)
🎓 پژوهشگر حوزه بازاریابی سیاسی بین الملل
حاج قاسم؛ اسطوره یک ملت
شب جمعه سیزدهم دی ماه خبری در صدر خبرگزاریهای دنیا مخابره شد، فرمانده سپاه قدس ایران و نائبرئیس حشدالشعبی عراق توسط نیروهای اشغالگر آمریکایی ترور شدند؛ پس از این ترور ناجوانمردانه گمانهزنیها درباره نحوه انتقام ایران از این واقعه تلخ در رسانهها و افکار عمومی مردم جهان شکل گرفت؛ از سیزده برنامه ایران برای آغاز انتقام گرفته تا مطرح شدن هشتگهای #انتقام_سخت و DearIRAN# در دنیای مجازی؛ یکی منتظر برای انتقام و دیگری غرق وحشت از چگونگی پاسخ ایران.
هر که نداند ما که میدانستیم حاج قاسم برای نسل جوان ما یادآور بسیجیان حضرت “روح الله” و جمعِ همت و باکری بود. او چمران را وسعت وجودی بخشید و ” بیهیاهوهای سیاسی برای خدا به جهاد برخاسته بود و خود را فدای هدف كرد”، “جنگجویی پرهیزكار و معلمی متعهد بود كه با عقیدهی پاك خالص غیر وابسته به دستجات و گروههای سیاسی و عقیده به هدف بزرگ الهی، جهاد را در راه آن از آغاز زندگی شروع و با آن ختم كرد.” [۱]حاج قاسم به تنهایی یک ملت بود” و برای ایران و مردم منطقه ابرقهرمانی بود از حماسه و شجاعت و درایت که با تغییر معادلات سیاسی رهایی مردم از تروریسم دولتی و شبه دولتی[۲]را رقم میزد. بهگونه ای که اگر بخواهیم واژهای را برگزینیم تا تمایز حاج قاسم را از دیگران آشکار کند تنها میتوان به واژه اسطوره اتکا کرد. اسطورهای از حماسه و شجاعت و درایت در عرصه جهاد و دیپلماسی، سرداری که نه تنها در میدان جنگ که بر قلب مردم نیز فرماندهی میکرد.
در ادبیات بازاریابی سیاسی به چنین واژهای که به نوعی هویت شخص با آن واژه (نام یا نشان) گره خورده است و شخص با آن شناخته میشود را برند شخصی[۳] گویند.
برند شخصی، اعتباری نیست تا بتوان به فردی اعطا و یا سلب کرد؛ بلکه این شاکله فرد و رفتار[۴] او در مواجهه با مسائل است که برند شخصیاش را میسازد، از این منظر برند هر شخص بازتاب هویت آن فرد است؛ همانطور که برای شخصی همچون سردار سلیمانی نمیتوان برندی کمتر از اسطوره در نظرگرفت، چراکه او در زمان حیاتش بازتابی بود از امتداد یک “فرمانده شهید”، چه برای نسلی که انقلاب بخشی از خاطراتشان هست و چه برای نسلی که شروع انقلاب و سالهای جنگ و مجاهدت را از تلویزیون و کتاب ها به یادگار دارند؛ بهگونهای که اگر کسی در روزگار ما میپرسید: «اگر حاج همت زنده بود، اکنون چگونه بود؟» او را نشان میدادیم و میگفتیم «بی شک فردی شبیه حاج قاسم بود.»[۵]
آمریکا در اقدامی خلاف موجودیت انسانی، اسطوره ما -کسی که نام “ژنرال و سردار و سپهبد” افتخارشان به وجود او بود- را ترور کرد ولی ما در این طرف دستمان خالی بود؛ نه به این معنا که ناتوان از پاسخ باشیم، نه اینکه در انتقام گرفتن سست شده باشیم، نه… بلکه هیچ فردی در قامت قهرمان ملی آمریکایی وجود خارجی ندارد که ویژگیهای اسطوره برازندهاش باشد تا حداقل بتوان به نگاه انتقام به او نگریست! سخنی که دقیقا سید مقاومت، سید حسن نصرالله، نیز به آن اذعان داشت که “هیچ کس هموزن حاج قاسم نیست.” و تلویحا این معنا را رساند که اگر ما شخصی را در پاسخ به ترور حاج قاسم سلیمانی مورد هدف قرار دهیم در شأن این شهید والا مقام اجحاف صورت گرفته است.
در حقیقت آمریکا در دورهای قرار دارد که برندِ “قهرمان ملی” یا همان اسطوره، نه برای یک شخصیت حقیقی بلکه برای اشخاص مجازی – که ویژگیهای یک قهرمان را یدک میکشند- طراحی و بازتولید میشود، ابَرقدرتِ قداره به دست در این زمانه فاقد هرگونه قهرمان ملی حقیقی است، دیگر افرادی از جنس “مارتین لوتر کینگ”[۶] برگی از تاریخ آمریکا است. در دنیای فعلی آمریکا قهرمانها را به صورت مجازی تصویرسازی و برندینگ[۷] میکند. این نوع قهرمانها توسط “امپراطوریهای رسانهای” ساخته و پرداخته میشوند و با کمترین هزینه و بی هیچ نگرانی از خطاها و فسادهای احتمالی آن، به راحتی در اقصی نقاط جهان ترویج میشوند. این اسطورههای خیالی ازلی هستند و در دوره های مختلف متناسب با نیاز زمانه باز تعریف میشوند و حیات نباتی خود ادامه میدهند
به نوعی در عصر کنونی، نوع جدیدی از اسطورهها به وجود آمده است که از آن به «اسطوره مجازی» تعبیر میشود. اگر چه عنصر تبلیغات از دیر باز در محیط فرهنگ وجود داشته و اثر گذار بوده اما در شرایط کنونی «تصویرسازی» موضوعیت یافته است. بدین معنا که حاکمیتها در فضای بینالملل تلاش مینمایند تا با استفاده از رسانه ها و فناوری های نوظهور، از قهرمان ملی خود «تصویر مجازی» ایجاد نمایند که امکان جایگزین کردن با «واقعیت» را داشته باشد. بدین ترتیب «واقعیتهای مجازی» شکل میگیرد که از یک جهت «مجازی» هستند- چون با آنچه در جهان خارج است، منطبق نیستند و از سوی دیگر بهرهای از واقعیت را دارند چرا که عمده افکار عمومی، میتوانند با آن ارتباط بگیرند و آن شبه قهرمان ها را به عنوان اسطورهِ خود بپذیرند. این اسطورهها در مقام عمل چیزی بیش از یک شخصیت انیمیشن یا فیلم هالیوودی نیستند ولی در مقام عمل میتوانند از یک قهرمان واقعی مؤثرتر واقع شوند، اینگونه است که آمریکا در عرصه رسانه شبه قهرمانانی را در قامت “بت من و اسپایدرمن”به وجود میآورد که به وسیله یک زنجیره به هم پیوسته رسانهای در تمام عرصههای زندگی فرد، قهرمان را در زندگی شخصی انسانها دخیل میکند و اسطورهای شکل میگیرد که در همه جا و هر لحظه در کنار فرد حضور دارد و تداعی کننده “برندِ شخصیسازی شده اسطوره” برای هر فرد است.
این نوع قهرمانهای پوشالی صرفا “پیوست رسانهای” هستند بدون پشتوانه واقعی؛ بهگونهای که با تمام این مسئله هر فردی درک میکند که ویژگی و مهارتهایی را که از قهرمان خود میبیند و آن را میستاید، بیش از یک واقعیت مجازگونه نیست و در عالم واقع نمیتوان به آن تحقق بخشید.
از این رو امکان تحقق آرمانها و آرزوهای شخصیاش را جز در مَجاز نمیبیند و اینگونه است که فرد را به ورطه ناامیدی از واقعیت میرساند.
اما ما دست برتر را در ارائه یک تصویر از قهرمان ملی داریم، ما قهرمانان ملی داریم که افتخارات بیبدیلی را برای کشورش، منطقه و حتی جهان آفریده است، این اسطورهها نه تنها خیالی نیستند بلکه هر نسل حداقل یکی از آنها را در زمان خودش دیده و به وجودش افتخار کرده است، با این حال ضعف در حفظ و تداوم تصویر این ابرقهرمان ها و عدم درونی شدن با قلب و ذهن افراد، همراه با جنگ رسانهای و فرهنگی بیگانگان علیه آنان باعث شده تا حضور آنان را در زندگی خود کمتر حس کنیم؛ زنگ خطری که ممکن است برای حاج قاسم نیز دور از ذهن نباشد؛ باید توجه داشت که نمیتوان با ارائه یک تصویر ضعیف و غیر متکی به شخصیت واقعی سردار به جنگ رسانه ای با قهرمانان مجازی غرب رفت.
یا فراتر از آن نباید اجازه داد شهید سلیمانی تبدیل شود به یک بلندگوی یک طرفه در دست صاحب منصبان برای اعلام مواضعشان و گاها برای کنترل رفتار اجتماعی مردم، در مواردی از این قبیل نه اینکه شهید چنین سخنی نگفته یا اینگونه نبوده و در پی تحقق آن آرمان نبوده بلکه بالاتر از آن احتمالا جانش را در این مسیر نیز فدا کرده است. مشکل آنجایی آغاز میشود که برخی صاحب منصبان سیاسی یا بیشتر اوقات فرهنگی، با مصادره یک اسطوره مردمی و تقلیل آن به یک بلندگوی یک طرفه برای اعلام مواضعشان به مردم جامعه خویش، گوش زد میکنند که برای شناخت قهرمان ملی خودتان باید بازتاب او را از آیینه ما ببینید و بپذیرید و اطاعت کنید! درحالیکه یک قهرمان ملی وسعتی دارد که با قرار گرفتن در آیینه وجودی هر شخص تصویری هماهنگ با آن شخص ارائه میکند.
در واقع این قابلیت وجود دارد که با ارائه یک پیوست رسانهای یکپارچه از شخصیت واقعی حاج قاسم -فارغ از انحصار گرایی های مرسوم سیاسی و حتی فرهنگی- یک ابَرقهرمان واقعی را به سرتاسر جهان معرفی کنیم و نگذاریم که سرنوشت حاج قاسم در عرصه بین المللی به سرنوشت امثال میرمهناها و دیگر قهرمانان این مرز و بوم تبدیل شود؛ و از دیگر سو توجه ویژه به مردمی کردن راه سردار سلیمانی، آرمان و هدفش؛ بهگونه ای که نام و هویت سردار با تمام عرصههای زندگی تک تک افراد پیوند بخورد. در این صورت خود مردم به عنوان مبلغان و سفیران برند حاج قاسم تلاش کرده و باورهای خود را با سایر افراد در میان میگذارند. مردم از طریق یادگیری و کسب تجربه میتوانند به شیوهای عمل کنند که ارزش ویژه برند حاج قاسم را حفظ و در جایگاه حقیقیاش تثبیت کنند.
پینوشت:
[۱] صحیفه امام خمینی(ره)، جلد ۱۴، صفحه ۴۷۸
[۲] منظور دولت آمریکا و نیز دولت اسلامی عراق و شام(داعش)
[۳] لفظ “نشان” معادل مناسبی برای لوگو(Logo) است و برای برند معادل مناسبی در زبان فارسی یافت نشد.
[۴] به معنای واکنش ارادی انسان
[۵] برگرفته از پیام محمدمهدی همت(فرزند شهید همت) در اینستاگرام
[۶] رهبر جنبش حقوق مدنی آمریکاییهای آفریقاییتبار
[۷] Branding