خلاصهای از یادداشت علیرضا علویتبار با عنوان “انتخابات؛ نمایش یا نشانه؟”و نقد محمد مهدی مجاهدی بر آن
علیرضا علویتبار به همراه سعید حجاریان و عدهای از همراهانش، چندی است که در وبسایتی جدید التأسیس به نام “مشق نو”، دوباره شروع به قلمفرسایی منسجم نمودهاند. نوشتگان و یا مشقهایی که بیش از نو بودن، بوی قدیمی روزنامههای زنجیرهای را به مشام میرساند. اکنون و در آستانهی دو انتخابات مهم، ضربآهنگ این سیاهمشقها، تندتر و انتخاباتیتر شده است. اما نکتهی متمایز این سایت دعب اعضاء آن بر نقد گفتارها و نوشتههاست که میتواند سرمشقی برای دیگران باشد، هرچند بهتر بود گروهی که تا این حد رادیکال نبود، در این راستا پیشقدم و الگو میشد. در این قسمت، خلاصهای از یادداشت اخیر علوی تبار که در دهم مرداد ماه منتشر شد را از دیدگان میگذرانیم و پس از آن نقد مجاهدی بر آن را مرور مینماییم.
خلاصه یادداشت علویتبار: انتخابات؛ نمایش یا نشانه؟
با نزدیک شدن موسم انتخابات شور و هیجان همراه با اضطراب، سیاسیون را فرامیگیرد. مواضع و دیدگاههایی که پیاپی در جامعه مطرح میشود، نشان میدهد سیاسیون ما هنوز در مورد برخی از مبناهای موضعگیری سیاسی ابهام دارند. در اینجا نیز تلاش میکنم تا بخشی از این ابهامها را مشخص کرده و در حد توان ناچیز خود برای ابهامزدایی از آنها بکوشم.
یکم) آنچه انتخابات را در کشور مختلف از هم متمایز میسازد، این است که در برخی از آنها انتخابات «نشانه مردمسالاری» است و در برخی دیگر «نمایش مردمسالاری». پرسش این است که چگونه میتوان دریافت، انتخابات در یک کشور «نشانه» است یا «نمایش»؟ بهطور اجمالی نظام سیاسیای را میتوان مردمسالاری تلقی کرد که در آن چهار ویژگی اصلی وجود داشته باشد. نخست، قدرت حکومت محدود و پاسخگو باشد. دوم، رعایت حقوق اساسی مردم. نقض سیستماتیک حقوق شهروندی در نظامهای مردمسالار وجود ندارد. سوم، جامعه مدنی گسترده و اثربخش. چهارمین ویژگی نظامهای مردمسالار وجود انتخابات آزاد و منصفانه است. میتوان نتیجه گرفت اگر سه ویژگی یا شرط دیگر (حکومت محدود و مسئول، جامعه مدنی گسترده و اثربخش و رعایت حقوق اساسی مردم) وجود داشته باشد، انتخابات «نشانه» مردمسالاری است. اما اگر انتخابات در غیاب سایر ویژگیها برگزار شود، «نمایش» مردمسالاری محسوب میشود.
دوم) وی با تمایز در مورد ابزارهای تحقق اهداف سیاسی، معتقداست این ابزارها در عین اخلاقی بودن مقدس نیستند و از سویی بایستی موثر باشند. وی در تفکیک رأیدهندگان انتخابات،یک دسته را افرادی معرفی میکند که انتخابات را مانند نوعی مناسک و شعائر تلقی میکنند و صرف حضور در انتخابات برای وی موضوعیت دارد و دستهای دیگر که از این طریق به دنبال تغییر و دگرگونی هستند. وی حضور گروه دوم را منوط به تحقق این توقعشان مبنی بر تغییر «کارگزاران و مسئولان سیاسی» یا «راهبردها و خطمشیهای عمومی» میداند و بیان میکند:« شبهه و شک بزرگی که در اذهان جامعه پدید آمده، این است که آیا انتخابات در ایران میتواند بهعنوان ابزار تغییر مسالمتآمیز بهکار گرفته شود یا خیر؟» وی در ادامه ضعف سیاستورزان حرفهای در همراهی با خواست جوانان پرشور خواهان تغییرات گسترده را بیان کرده و از سویی به این نکته میپردازد که « بخشهای غیرانتخابی حکومت سعی دارند پس از هر شکستی با جابجایی افراد و ارتقاء موقعیتی و منزلتی آنها به همه یادآور شوند ایجاد تغییر از طریق انتخابات ممکن نیست» و این موارد را موجب سختی دعوت مردم برای مشارکت در انتخابات ذکر میکند و همچنین میافزاید: «هیچچیز به اندازه خواست «دگرگونی» در ایران همگانی نیست! مردم را تنها میتوان به کارهایی دعوت کرد که از جنس دگرگونی باشد. »
سوم)او در پاسخ به سوالِ «چرا دعوت مردم به مشارکت در انتخابات تا این حد دشوار شده است؟»علت را به اول انقلاب گره میزند آنجا که فرادستان تصمیم گرفتند در عین حفظ شکل انتخابی و جمهوری، از قدرت گرفتن غیرخودیها تحت هر شرایطی جلوگیری نمایند و راه تغییرات اساسی را از طریق انتخابات ببندند و از این راه اندک سالاری در بستهبندی جمهوری حفظ شود. او در ادامه به محدودسازی نهادهای انتخابی از سوی نهادهای انتصابی و نیز وجود محدودیتهایی که ورود افراد باانگیزه به نهادهای انتخابی را کاهش میدهد، اشاره میکند. او میافزاید: «حتی در صورت موفقیت هم توان ایجاد دگرگونی در حوزه مسئولیت خود ندارد، چون قدرت در آن زمینه تجزیه و تقسیم شده است میان نهاد انتخابی و چند نهاد انتصابی….همین ساختار سیاسی محدودکننده است که انتخابات را تا این حد نزد تحولخواهان بیاعتبار کرده است.»
چهارم) اگر میخواهیم اهل نظر و روشنفکران را به شرکت در انتخابات دعوت کنیم، باید تحلیلی را به آنها ارائه دهیم که حاوی خطوط کلی ما برای حل مسائل زیر باشد:
الف) برای نزدیک شدن به یک «انتخابات آزاد و منصفانه» چه طرحی داریم؟ چه شعاری را پیش میکشیم تا این طرح را نمایان کند؟
ب) برای آنکه انتخابات در ایران یک «نمایش» نباشد، طرحها و برنامههای ما برای تحقق بخشیدن به ابعاد دیگر مردمسالاری (حکومت محدود و مسئول، جامعه مدنی گسترده و اثربخشی و رعایت حقوق اساسی مردم) چیست؟ بهخصوص از نتایج انتخابات چه بهرهای میخواهیم برای تبدیل انتخابات به «نشانه» مردمسالاری بگیریم؟
ج) چگونه میتوان انتخابات را به ابزاری اثربخش برای دگرگونی تبدیل کرد؟ انتخابات در صورتی که به نتیجهای قابل قبول در شکلدهی به نهادهای انتخابی بینجامد، چه مسیری برای خروج از اندکسالاری در مقابل منتخبین قرار خواهد گرفت؟
اگر به این پرسشها پاسخ ندهیم، در اقناع اهل نظر شکست خواهیم خورد.
نقد محمد مهدی مجاهدی: انتخابات؛ نه نمایش، نه نشانه
مجاهدی ابتدای مدعای یادداشت بالا را اینگونه تنقیح میکند: «در غیاب حکومت محدود و مسؤول، جامعه مدنی گسترده و اثربخش، و رعایت حقوق اساسی مردم، انتخابات صرفاً نمایش دموکراسی است، نه نشانهی آن. وضع انتخابات در ایران چنین است.» مجاهدی ضمن ناکافی دانستن ادله علویتبار برای اثبات مدعای خویش، نفس آن مدعا را نیز درست نمیداند.
۱) مجاهدی در ابتدا با حرف علوی تبار مبنی بر اینکه بایستی انتخابات در شرایط مدنی و حقوقی مناسب برگزار شود و منجر به تغییر مسالمتآمیز کارگزاران و راهبردها و خطمشیهای عمومی شود، موافقت دارد اما اینکه این موضوع را -در حالی که در حال گذار به استقرار دموکراسی هستیم- شرط شرکت در انتخابات بدانیم نادرست میداند و بر همراهی و مشارکت بردبارانه برای بهرهگیری حداکثری از این فرصتها جهت حرکت به سمت ثبات و کمال دموکراسی تأکید مینماید. «واقعیت این است که در گذرگاه حادثهخیز و آشوبناک گذار به دموکراسی، فرصتهای کنشگری که نصیب اصلاحطلبان میشود، چندان پرشمار نیست، که ایشان بتوانند گشادهدستانه از فرصتهای کمنظیر انتخاباتی چشمپوشی کنند، و استفاده از آن را به تحقق شرایط مطلوب انتخابات دموکراتیک منوط و مشروط کنند.»
۲) مجاهدی در مورد نفس مدعا نیز میگوید:« خود مدعای نویسنده هم درست نیست. یعنی، برخلاف مدعای مطرح شده، در غیاب شرایط سیاسی و مدنی و حقوقی دموکراسی، اولاً، باز هم لزوماً انتخاباتْ رفتاری صرفاً نمایشی و مناسکی نیست، و ثانیاً، بهویژه در ایران، انتخابات هنوز یکسره نمایشی نیست، بلکه با وجود همهی محدودیتها، همچنان فرصتی است برای فرودستان و روشنفکران و اهل نظر و عموم مردم برای تعیین و تغییر کارگزاران، و اثرگذاری معنادار بر راهبردها و روندهای عمومی سیاست.» وی پس از آن به تجربهی نظامهای اقتدارگرای انتخاباتی اشاره میکند که به واسطهی وجود انتخابات، خرد خرد پذیرش مردمی در فرآیند گذار به پایهای مهم در اقتدار آنها تبدیل شد. و نیز از سویی این نظامها برای جلوگیری از نقض غرض(نمایان شدن نمایشی بودن انتخابات)، فرآیند را طوری میچینند که از نمایشی بودن خارج شود. او میافزاید: «غرض اصلی این نظامها از حفظ و در عین حال تغییر شکل و ماهیت انتخابات و هدایت و کنترل آن، در واقع، این است که اولاً، فرادستی خود را از طریق مراجعهی مداوم به آرای عمومی، مشروعیت بخشند؛ ثانیاً، از طریق جذب و جلب همکاریهای تعریفشدهی رقبا به نحو موضعی و مقطعی، بر کارآمدی و توان حلمسألهای خود بیفزایند، و از این رهگذر، گره از برخی کارهای فروبستهی حکمرانی بگشایند؛ و ثالثاً، از این رهگذر، بر اقتدار و نیز بر سرمایهی اجتماعی فرادستان بینبارند.» او این موضوعات را زمینهای میداند که باعث میشود هیئت حاکمه در عمل ناگزیر باشد تا اطلاع ثانوی، حداقل شرایط لازم برای حفظ سلامت و آبروی انتخابات را ایفا کند، و اجازه ندهد انتخابات یکسره نمایشی و قابلپیشبینی و بیاثر از آب در آید. همین واقعیت، فرصتهایی را برای مشارکت نیروهای اصلاحجو میگشاید. چگونگی و دامنهی استفاده از این فرصتهای انتخاباتی تا حدود زیادی به ابتکار عمل و خلافیت نیروهای اصلاحجو وابسته است و هیأت حاکمه در عمل نمیتواند آنها را یکسره مهار یا برنامهریزی کند.
۳)او در قسمت سوم مطلب خود به تفاوتی که علویتبار بین خواستههای سیاستورزان حرفهای و جوانان پرشور اصلاحجو قائل میشود اشاره کرده و اضافه میکند: « اگر ارزیابی اول دکتر علویتبار درست باشد، حاکی از سوءفهم و سوءتفاهمی عمیق و مشترک میان «سیاستورزان حرفهای و احیاناً مسنتر» و «جوانان پرشورترِ» مورد اشارهی ایشان، دربارهی تأثیر عمیقی است که از دوم خرداد ۱۳۷۶ تا کنون، انتخابات در زندگی جمعی ایرانیان واقعاً بر جای گذاشته است. این سوء فهم و سوءتفاهم به نظر من واقعاً چنان که دکتر علویتبار باور دارند، فراگیر نیست. ولی اگر چنان که ایشان توصیف کرده است، فراگیر باشد، وظیفهی نیروهای سیاسی خیرخواه و اصلاحجو این است که به جای سرمایهگذاری بر آن سوءفهمها و سوءتفاهمها، با روشنگری، در رفع آنها بکوشند. با روشنگری باید غفلت احتمالی از این واقعیت آشکار را زدود که انتخابات صرفاً از بدتر شدن اوضاع جلوگیری کرده است. تفاوت میان کنش درست و غلط انتخاباتی را میتوان بهوضوح با مقایسهی مجلس ششم و مجلس هفتم، و نیز ادوار سهگانهی ریاستجمهوری خاتمی و احمدینژاد و روحانی نشان داد. «جوانان پرشورتر» و «سیاستورزان حرفهای و احیاناً مسنتر» را میتوان متوجه این نکتهی ساده و واضح کرد که انتخاب خاتمی و روحانی صرفاً از بدتر شدن وضعیت جلوگیری نکرد.»
۴) پیشنهاد جایگزین : اصلاحجویان بهجای جنگیدن با شرایط بیرونی یا غوطهوری در سرگرمیهای بیپایان نظری، باید جهاد با نفس کنند. یعنی باید نظرورزانه و شجاعانه و واقعبینانه، اولاً، دریابند که به عنوان نیرویی سیاسی کانون امیدِ بخشی مهم از جامعه اند و ثانیاً، به همین دلیل، باید از هر فرصت کنشگری سیاسی، خصوصا فرصتهای انتخاباتی، استفاده کنند تا با «اصلاح درونی» و «ترمیم رویکردهای انتخاباتی» خود، جاذبههای بسیجگری انتخاباتی خود را احیا و از این رهگذر نیروی اجتماعی برای اصلاحجویی سیاسی خلق کنند. راه اصلاح درونی، در گام نخست، از بستن منافذ فساد درون جریان اصلاحجویی و خشک کردن چشمههای تاریک انواع سوء استفاده از سرمایههای نمادین اصلاحات میگذرد. ترمیم رویکردها هم مستلزم کنار گذاشتن روالهای پدرسالارانه و قیممآبانه و مرکزگرایانهی فعلی و روی آوردن به جوانگرایی کثرتگرایانه و رقابتی است. این پوستاندازی البته آسان و بیهزینه نیست، و مستلزم فداکاری رهبران و کنشگران باسابقه است، ولی میتواند افقهای توفیق را فراروی همهی ایرانیان بگشاید.
جمعبندی
آنچه از رهگذر این دو یادداشت به دست میآید مهر تأییدی است بر این نظر که هر دو اندیشمند، مردمساری دینی که بومیِ شرایط و زمینهی ایران است را نپذیرفتهاند و یا لااقل برای آن اصالت قائل نیست و در بهترین شرایط آن را نظام سیاسی دورگهای میدانند که قرار است پس از دوران گذار به سوی دموکراسی آرمانشهری خودشان و نه ضرورتاً اسلام طی طریق نماید و از این رهگذر، هر انتخابات و هر حضور انتخاباتی، وسیلهای در این راستا تعریف میشود. که این برداشت نشاندهنده یکجانبهاندیشی و انحصار بینی مردمسالاری در دموکراسی غربی از سوی این دو است. نکتهی دیگر آنکه هر دو اندیشمند یک انتخابات خوب را انتخاباتی میدانند که منجر به تغییرات در کارگزاران و راهبردها و خط مشیها بشود؛ حال آنکه ضرورتاً هر تغییری مفید نیست و چه بسا آسیبهایی که از مجرای تغییرات فاحش! -و بنا به قولی اتوبوسی مسئولین عالی تا آبدارچی ادارات- در دورههای سلطهی جریان سیاسی این نویسندگان و غیر آنان و نیز عدم پایبندیشان به راهبردهای تهیهشده توسط نخبگان ملی(مانند مجمع تشخیص)، نصیب ملت ایران شده است، مضرات بیشتری داشته است. نکتهی آخر نیز همان است که جناب مجاهدی فرمودهاند؛ جهاد نفس. بهتر است متفکران و نخبگان حزبی و جریانی که عموماً به میثاق ملی و قانون اساسی، پایبندیشان را اعلام نمودهاند بر عهدی که با «خط امام» بستهبودند پایدار بمانند و با مشارطه و مراقبه و محاسبه، به ریلگذاری مردم سالاری دینی حضرت امام(ره) بازگشته و در عین حال هرجایی که از این «خط» منحرف شدند، از حیث امر به معروف و نهی از منکر توسط دوستان و همفکرانشان معاقبه و معاتبه شوند و نه تأیید و تشویق.